روی پرده خانه خدا
این آیه حک شده است:
"نبی عبادی انی انا الغفور الرحیم ..."
و من ...
هنوز و تا همیشه
به همین یک آیه دلخوشم ...
" بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم "
آرامش حضور خداست
وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکنه
وقتی نا گفته ها تو بی آنکه بگی میفهمه
وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی و غرورتو تا مرز نابودی پیش ببری
وقتی مطمئن باشی با اون هرگز تنها نخواهی بود
آرامش یعنی همین تو بی هیچ قید و شرطی خدا داری....
خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک
ولی جالب اینجاست که ....
تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ؛
ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام . . .
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم امد که شبی باهم از ان کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب ان جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
اسمان صاف و شب ارام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در اب
شاخه ها دست بر اورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ
یادم امد تو به من گفتی: از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این اب نظر کن
اب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم:حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم!!!!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم،نتوانم!!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زدو بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،ماه بر عشق تو خندید
یادم اید: که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم،نرمیدم...
رفت در ظلمت شب ان شب و شب های دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم
نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم...
بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم...
باز باران!
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به منو عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم میگفت
تا ابد مال تو بود
تو برو برو تا راحتتر
تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم!
دوستت دارم..چرایش پای تو،
ممکنش کردم،محالش پای تو
میگریزی از من و احساس من
دل شکستن هم ،گناهش پای تو
آمدی آتش زدی بر جان من
درد بی درمان گرفتن هم،دوایش پای تو
من اسیرم در میان آن دو چشم
قفل زندان را شکستن هم،سزایش پای تو
سوختم،آتش گرفتم زین سبب
آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو
پای رفتن هم ندارم من،از کوی دلت
پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو...
دوقطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند
تا حـــــــالا خــــــــــدا رو ســــرچ کردی ؟؟!!
از ابـــــــــــو سعیــــــد ابوالخیــــــر پرسیدند
خـــــــــــــدا را کـــــــــــــــــــــــــجا جوییــــم
ابـــــــــــــو سعیــــــــد در پاســـــــــــخ گفتد
کــــجا جـــــــستیـــــــــد کـــــــه نیـــافتید ؟
*****
از فشــــــــــــار زنــــــــــدگی نتــــــــــرسید
از دیـــــــگران شــــــــــــکایـــــــــت نــــکن!!!
خـــــــــــــودت را تغـــــــــــــــییر بــــــــــــده!
از آنـــجا که برای مــــحافظت از پای خـــــود،
پوشیـــــــدن یک دمپـــــــایی آسان تــــــر از
فــــــــرش کــــــــــردن کــــل زمیـــــن است
*****
به یاد داشـــــــــته باشـــــــــید فـــــــــشار ،
تــــوده زغال سنگ را به الماس تبدیل میکند
*****
بعضی وقتا آدما الماس توی دستشون دارن
بعـــد چشمشون به یه گــــــرد و مــــی افته
دولا میــــــشن تا گــــــــردو رو بــــــــــــردارن
الماســـــه می افته تو شیــــــــب زمیـــــــن
و قل میـــخوره و تو عـــمق چاهی فرو میـره
میــــــــــــــدونی چــــــــــــی میـــــــــمونه ؟
یـــه آدم و یـــه دهـــن باز با یــــه گردوی پوک
و یــــــــــــه دنـــــــــــــیا حـــــــــســـــــــــرت
*****
پایــــــــــــــــــــــــبندی هـــــــــــــــر کــــــس
به انــــــــــــدازه ی ریشـــــــــــــه ی اوست!
به هـــــــــر درختـــــــــی نمی توان تکیه کرد
یک شبی مجنون نمـــــازش را شکست
بی وضـــــــــــــو در کوچه لیلی نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کـــــــــــــــــرده بود
گفت یا رب از چه خوارم کــــــــــــرده ای
بـــــــــــــــــر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشـــــــق دل خونم مکن
مــــــــــــــــن که مجنونم تو مجنونم نکن
مـــــــــــــــــــــرد این بازیچه دیگر نیستم
این تـــــــــــــو و لیلای تــــــو من نیستم
گفـــــــــــــت ای دیــــــــوانه لیلایت منم
در رگت پیــــــــــــــــدا و پنهانــــــت منم
ســـــــــــــــــــــالها با جور لیلا ساختی
مـــــــــــــــــــن کنارت بودم و نشناختی
عشــــــــــــــــــق لیلی در دلت انداختم
صــــــــــــد قمار عشـــــــق یکجا باختم
کــــــــردمت آواره صحــــــــــــــرا ، نشد
گفتم عاقل میشوی امـــــــــــــــــا نشد
سوختم در حســـــــــــــــــرت یک یاریت
غــــــــــــیر لیلا بــــــــــــــر نیامد از لبت
روز و شـــــــــــــب او را صدا کردی ولی
دیـــــــدم امشب با منـــــــی گفتم بلی
مطمئن بـــــــــودم به من ســـــر میزنی
بر حــــــــــــــــــریم خانه ام در می زنی
حال ، ایــــــن لیلا که خوارت کـــرده بود
درس عشقش بـــــــــی قرارت کرده بود
مـــــــــــــرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چـــــــــو لیلی کشته در راهت کنم
زندگی یعنی چه؟ یعنی آرزو کـــــــــم داشتن
چون قناعت پیشگان روح مـــــــــــکرم داشتن
جامه ی زیبا بـــــــــــــــــر اندام شرف آراستن
غیـــــــــــــــــر لفـــظ آدمی معنای آدم داشتن
قطره ی اشـــــــکی به شبهای عبادت ریختن
بـــــــــــــر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن
نیمشب هــــــا گردشی مســــتانه در باغ نیاز
پاکی عیسی گـــــــــــزیدن عطر مریم داشتن
با صفای دل ســــتردن اشک بـــــــی تاب یتیم
در مقام کعبه چشــــمی هم به زمزم داشتن
تا بــــــــــــــرآید عطر مستی از دل جام نشاط
در گلاب شادمانی شـــــــــــــربت غم داشتن
مهتر رمــــــز بزرگی در بشر دانی که چیست
مردم محتاج را بــــــــــــــــر خود مقدم داشتن
مهلت ما اندک اســـت وعمر ما بسیار نیست
در چنین فــــــرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر
یار بسیار اســـــــــــت اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصــــــــــر خیال
جلوه ایــــــن نقش جز بر پرده ی پندار نیست
با نسیم عــــــــــــــشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کـــــــــار روزگار کهنه جــــز تکرار نیست
ﺑﺮﺍﯼ "ﺁﺩﻣــــــــﻬﺎ"
ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ "ﻋﺰﯾــــــــــﺰﺗﺮﻧﺪ"
ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ "ﺩﻭﺳـــــﺘﻨﺪ" ..!!
ﺧـــــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧــــــــــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ ..
ﺁﻧﻘــــــــــﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ "ﺧﻮﺏ" ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ "ﮔﺬﺍﺷﺘــــــــــﯽ" ﻭ "ﺭﻓــــــــــﺘﯽ" ....!!
ﺩﺭ "ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸــــــــــﺎﻥ" ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ ..
ﺗﺎ ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ: "ﮐــــــــــﺎﺵ ﺑــــــــــﻮﺩ" ..!
ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﻨﻨـــــﺪ ﻭ ﺑﺨــــــــــﻮﺍﻫﻨﺪ "ﺑـــــﺎﺷﯽ" !
ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ "ﺩﻟﺘﻨـــــﮓ" ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﻮﻧﺪ ..
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ "ﺳﺨــــــــــﺖ" ﺍﺳﺖ ...
ﻭﻟــــــــــﯽ ...
ﺗﻮ "ﺧــــــــــﻮﺏ ﺑﺎﺵ"
مثل گندم باش..
زیرخاکت میکنند،
بازمیرویی پر بارتر...
زیرسنگ میبرندت،
آرد میشوی پر بهاتر
آتشت میزنند
نان میشوی مطلوب تر
به دندان میجوندت،
جان میشوی نیرومندتر
♦️ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻟﻬﯽ ﻗﻤﺸﻪ ﺍﯼ :
ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﻦ؟؟؟
ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ،ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ
ﺩﺳﺘﺶ ...
ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯿﺪﯾﻢ
ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ...
ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟
ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ،ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ
ﺍﻧﺒﺮ ﻭ ...
ﺧﻮﺏ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ !
ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ: ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟!
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮏ" ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ... ؟؟
ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ
ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ،ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ،ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ
ﺣﮑﯿﻤﻪ ...
ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺣﮑﯿﻢ ...
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ
ﮐﻨﯿﻢ،ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟
ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﻣﺪﺭﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟؟؟
ﺣﺘﯽ ﻗﺪ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮏ "؟؟؟
ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿــﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ
نزدیک افطار همه باهم دعاکنیم
پروردگارا...
همه بیماران شفا, گرفتاران نجات, دردمندان دوا, رزق و روزى حلال,
سلامتى براى همه
سلامتى براى مدافعین حرم
امنیت ایران زمین مستدام
پروردگارا:
خودت پشت و پناهمون باش
طاعات وعباداتتون قبول درگاه حق
خدایا به کرامت این ماه مبارک هیچ
پدر و مادری و شرمنده اولاد نکن
آمین یا رب العالمین
تـــو را در قلبـــ
شعرم مےڱذارم
بہ نام عشــــــق
آن را مے نڱارم
تمام حرفــ مـن
در شعر این بود
تو را تا بے نهایتـ
دوستـــــــــ دارم !!!
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
#صبر
ریشه های قالی را تا می کنیم تا سالم بماند
ولی ریشه ی زندگی یکدیگر را با تبر نامهربانی قطع می کنیم
و اسمش را می گذاریم برخورد منطقی
دل می شکنیم
و اسمش می شود فهم وشعور
چشمی را اشکبار می کنیم
و اسمش را می گذاریم حق
غافل ازاینکه اگر درتمام این موارد
فقط کمی صبوری کنیم
دیگر مجبور نیستیم عذرخواهی کنیم
ریشه ی زندگی انسانها را دریابیم
و چون ریشه های قالی محترم بشماریم
گاهی متفاوت باش
بخشش را ازخورشید بیاموز
اصالت یعنی :
نتونی به کسی خیانت کنی، نتونی دل بشکنی، نتونی دورو باشی، نتونی آدما رو بازی بدی و ...
یعنی برای خودت یک چهار چوب محکم اخلاقی داشته باشی !
چهارچوبی که خودت ، با جهان بینی خودت ، برای خودت تعریف می کنی .
بنابر این ، کسی که چهارچوب اخلاقی داره ، اصالت داره.
اصالت رو نه می شه به ارث برد ، نه می شه خرید ، نه می شه اداشو درآورد ، و نه می شه با بزک و دوزک ظاهری ، بهش رسید .
اصالت واقعی ، به محیط زندگی ما ، تربیت ، و '"تلاش فردی ما برای دونستن'" ، و تغییر در جهت انسان بهتر شدن ، بستگی داره !!!
داشتم از کنار یک دیوار مهربانی رد میشدم کفش های سالم و تمیزی توجهم رو جلب کرد. جلوتر نگاهم به کفاش دوره گردی افتاد
رفتم جلو و ازش پرسیدم پدرجان این کفش ها رو شما گذاشتی؟
گفت نه دیدم مردم گذاشتن اونجا، من هم اون هایی که پاره بود رو دوختم و بقیه رو واکس زدم.
به نظر من مهربان یعنی این پیرمرد...
کسی را دوست بدار که "دوستت دارد", حتی اگر غلام درگاهت باشد؛
و دست بکش از دوست داشتن کسی که "دوستت ندارد", حتی اگر سلطان قلبت باشد...
فراموش نکن که "زمان" آدم وفادار رو مشخص می کنه نه "زبان"....
دریا برای مرغابی تفریحی بیش نیست، اما برای ماهی زندگیست...
برای کسی که دوستت دارد "زندگی" باش نه "تفریح"
دکتر حسین الهی قمشه ای
این متن فوق العادست::
من زندگی خودم را میکنم و
برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم .
چاقم,
لاغرم,
قد بلندم,
کوتاه قدم,
سفیدم ,
سبزه ام همه به خودم مربوط است .
مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
زندگی کن به شیوه خودت
با قوانین خودت
با باورها و ایمان قلبی خودت
مردم دلشان می خواهد
موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی...
هر جور که باشی،
حرفی برای گفتن دارند.
شاد باش و
از زندگی لذت ببر
چه انتظاری از مردم داری ؟؟؟
آنها حتی پشت سر خدا هم
حرف می زنند!!!!