محـــــــــــــــــــبــــــــــان مهــــــــــــــــــدی او خواهد آمــــــــــــــــــــــــــــــد.........
محـــــــــــــــــــبــــــــــان مهــــــــــــــــــدی او خواهد آمــــــــــــــــــــــــــــــد.........

محـــــــــــــــــــبــــــــــان مهــــــــــــــــــدی او خواهد آمــــــــــــــــــــــــــــــد.........

کشاورزی نوین وحفظ سرمایه های طبیعی ، مقالات آب وخاک...........

اروم میشی


چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی

یکی که بهش اعتماد داری

بهت اعتماد داره

از دلتنگی هاش برات میگه

از دلتنگی هات براش میگی

اروم میشه

اروم میشی

این حس رو بهت دارم...

حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه...

این حس مثل قطره های باران  پاک پاکه

دلماااااان

دلماااااان

خوش است که

مینویسیم

و دیگــران می خـواننــد

و عــده ای می گـوینــد

آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند

و بعضــی مـی خنــدنـد

دلمــان خـوش اســت

به لــذت هــای کــوتـاه

به دروغ هــایی که از راســت

بـودن قشنــگ تـرند

به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند

یـا کســی عاشقمــان شــود

با شــاخه گلی دل می بنــدیـم

دلمــان خـوش می شــود

به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی

و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود

چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم

و چــه ســــاده می شـکــنیم

همــــه چیـــز را ..

گاهی چه اصرار بیهوده ایست !

گاهی چه اصرار بیهوده ایست !

اثبات دوست داشتنمان به آدم ها ،

معرفت های بی جایمان ، مهربانی کردن های الکیمان ،

بها دادن های بیش از حدمان ، تلاش های بی مورد برای حفظ دوستی هایمان !

اما باور کنین دوست ترمان دارند

... وقتی دوستشان نداشته باشیم ، سراغشان را نگیریم و حتی حالشان را هم نپرسیم !

وقتی برای آدم های بی محبت امروزی با معرفت بودن و بی معرفت بودن خوبی و بدی یکی

 است پس ما چرا خودمان را خسته کنیم...

گمت کرده ام انگار...



گمت کرده ام انگار...

به صورت همه ی ادم ها

نگاه میکنم

خیره می شوم

بلکه ردپایی ازتو

پیدا کنم...!

شایدکسی شبیه تولبخند بزند

شایدکسی مثل تو اخم کند

شایدکسی چشم های تو را در صورتش داشته باشد

شایدکسی...

شایدکسی...

شایدکسی...

گمت کرده ام انگار!!!...

گاهی گردش پرگار تقدیر در دست تو نیست...



گاهی گردش پرگار تقدیر در دست تو نیست...

باید بنیشینی و نظاره کنی ...

اما "مرکــــــــــــــــز" را که درست انتخاب کرده باشی، "دلت قرص باشد"...

دیگر هر چه می خواهد بچرخد ...

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه شماره اش همیشه در شبکه موجود است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام no response to نمی دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است

...خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست

خدا را دوست دارم ، بخاطر اینکه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه من را برای خودم می خواهد، نه خودش

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم از یکی دیگر پیشش گله کنم، بگویم که ....

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است

به خاطر اینکه می توانم احساسم را راحت بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه از من می پذیرد که بگویم : خدا را دوست دارم ...


یه نفر

یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره

یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره

یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره

می خواد امتحان کنه که تا داره یا نداره

یه نفر از بس بزرگه خونشون گم می شه توش

اون یکی اتاقشون واسه همه جا نداره

بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره

انتخابم می کنه ، پولشو اما نداره

یکی دفترش پر از نقاشی و خط خطیه

اون یکی مداد برای آب و بابا نداره

یکی ویلای کنار دریاشون قصره ولی

اون یکی حتی تو فکرش آب دریا نداره

یکی بعد مدرسه توپ چهل تیکه می خواد

مامانش میگه اینا گرونه اینجا نداره

یه نفر تولدش مهمونیه ،‌همه میان

یکی تقویم واسه خط زدن رو روزا نداره

یکی هر هفته یه روز پزشکشون میاد خونش

یکی داره می میره ، خرج مداوا نداره

یکی انشاشو می ده توی خونه صحیح کنن

یکی از بر شده درد و ، دیگه انشا نداره

یه نفر می ارزه امضاش به هزار تا عالمی

یکی بعد عمری رنج و زحمت امضا نداره

تو کلاس صحبت چیزی می شه که همه دارن

یکی می پرسه آخه چرا مال ما نداره

یکی دوس داره که کارتون ببینه اما کجا

یکی انقد دیده که میل تماشا نداره

یکی از واحدای بالای برجشون می گه

یکی اما خونشون اتاق بالا نداره

یکی جای خاله بازی کلاس شنا می ره

یکی چیزی واسه نقاشی ابرا نداره

یکی پول نداره تا دو روز به شهرشون بره

یکی طاقت واسه ی صدور ویزا نداره

یکی فکر آخرین رژیمای غذاییه

یکی از بس که نخورده شب و روز نا نداره

یکی از بس شومینه گرمه می افته از نفس

یکی هم برای گرمای دساش ها نداره

دخترک می گه خدا چرا ما .... مادرش می گه

عوضش دخترکم ، او خونه لیلا نداره

یه نفر تمام روزاش پر رنج و سختیه

هیچ روزیش فرقی با روزای مبادا نداره

یکی آزمایش نوشتن واسش ،‌اما نمی ره

می گه نزدیکیای ما آزمایشگا نداره

بچه ای که تو چراغ قرمزا می فروشه گل و

مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤیا نداره

یه نفر تمام روزا و شباش طولانیه

پس دیگه نیازی به شبای یلدا نداره

یاد اون حقیقت کلاس اول افتادم

دارا خیلی چیزا داره ولی سارا نداره

راستی اسمو واسه لمس بهتر قصه می گم

ملیکا چه چیزایی داره که رعنا نداره ؟

بعضی قلبا ولی دنیایی واسه خودش داره

یه چیزایی داره توش که توی دنیا نداره

همیشه تو دنیا کلی فرق بین آدما

این یه قانون شده و دیروز و حالا نداره

خدا به هر کسی هر چیزی دلش می خواد بده

همه چی دست اونه ،‌ربطی به شعرا نداره

آدما از یه جا اومدن ، همه می رن یه جا

اون جا فرقی میون فقیر و دارا نداره

کاش یه روزی بشه که دیگه نشه جمله ای ساخت

با نمی شه ، با نمی خوام ،‌با نشد ، با نداره

پرنده گفت:

پرنده گفت: "من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم!"


انسان خندید و به نظرش، این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود!


پرنده گفت: "راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟"


انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندید...


پرنده گفت: "نمی دانی توی آسمان چه قدر جای تو خالی است..."

انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست.

شاید یک آبی دور...

یک اوج دوست داشتنی!


پرنده گفت: "غیر از تو، پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکند، فراموشش می شود!"


پرنده این را گفت و پر زد.

انسان رد پرنده را دنبال کرد، تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد...

روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش "آسمان" بود...

و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد!

روی پرده خانه خدا

روی پرده خانه خدا

این آیه حک شده است:

"نبی عبادی انی انا الغفور الرحیم ..."

و من ...

هنوز و تا همیشه

به همین یک آیه دلخوشم ...

" بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم "


آرامش حضور خداست

آرامش حضور خداست

وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکنه

وقتی نا گفته ها تو بی آنکه بگی میفهمه

وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی و غرورتو تا مرز نابودی پیش ببری

وقتی مطمئن باشی با اون هرگز تنها نخواهی بود

آرامش یعنی همین تو بی هیچ قید و شرطی خدا داری....

خدای بزرگ

خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک


ولی جالب اینجاست که ....


تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ؛


ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام . . .

حلقه

دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت:
حلقه خوشبختی است، حلقه زندگی است

همه گفتند: مبارک باشد
دخترک گفت: دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهائی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته، هدر

زن پریشان شد و نالید که وای
وای، این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشنگی است
حلقه بردگی وبندگی است

بی تو مهتاب شبی...

بی تو مهتاب شبی...

 

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم امد که شبی باهم از ان کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

اسمان صاف و شب ارام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در اب

شاخه ها دست بر اورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به اواز شباهنگ

یادم امد تو به من گفتی: از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این اب نظر کن

اب ایینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم:حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم!!!!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم،نتوانم!!

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زدو بگریخت...

اشک در چشم تو لرزید،ماه بر عشق تو خندید

یادم اید: که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم،نرمیدم...

رفت در ظلمت شب ان شب و شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم...

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم...

ما؟!!!از همان ابتدا دروغ گفتند!

ما؟!!!از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟!

پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست!

از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...

اصلا این "او" را که بازی داد؟!...

که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!

می بینی

قصه ی عشقمان!


فاتحه ی دستور زبان را خوانده است

دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کنید

دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید / داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید / گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟

سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟



روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم / ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم / بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود



نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت / سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت / یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم



عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او / داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او / شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟

باز باران!

باز باران!


باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه

خانه ام کو ؟؟؟ خانه ات کو ؟؟؟ آن دل دیوانه ات کو ؟؟؟

روزهای کودکی کو ؟؟؟ فصل خوب سادگی کو ؟؟؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین

پس چه شد دیگر ؟ کجا رفت خاطرات خوب و رنگین ؟؟؟

در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست ؟؟؟

کودک خوشحال دیروز

غرق در غم های امروز

یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد

بــاز بــــاران بــاز بــــاران

می خورد بر بام خانه

بی ترانه

بی بهانه

شایدم گم کرده خانه ....

مطمئن باش و برو

مطمئن باش و برو

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی

به منو عشقی پاک

که پر از یاد تو بود

و خیالم میگفت

تا ابد مال تو بود

تو برو  برو تا راحتتر

تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم!


دوستت دارم..چرایش پای تو،

دوستت دارم..چرایش پای تو،

ممکنش کردم،محالش پای تو

میگریزی از من و احساس من

دل شکستن هم ،گناهش پای تو

آمدی آتش زدی بر جان من

درد بی درمان گرفتن هم،دوایش پای تو

من اسیرم در میان آن دو چشم

قفل زندان را شکستن هم،سزایش پای تو

سوختم،آتش گرفتم زین سبب

آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو

پای رفتن هم ندارم من،از کوی دلت

پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو...