ولی حالا فهمیدم چون به “خدا” نمی رسم، “گرفتارم” . خدایا در دو راهی زندگی ام تابلوی راهت را محکم قرار بده نکند که با نسیمی راهم را کج کنم . . . . من خدایی دارم ، که در این نزدیکی است نه در آن بالاها مهربان ، خوب ، قشنگ چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید ،با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد ، او مرا می خواند ، او مرا می خواهد … . دلم کـــــــــــمی خدا میخواد… کمی سکـــــــــــوت… کمی دل بریدن میخواد… کمی اشک… کمی بهت… کمی آغوش آسمــــــــانی کمی دور شدن از این آدمها…! کمی رسیدن به خــــــــدا…